تکیه گاه

من پشت کردم به همه دنیا .. تا رو به تو سجاده بندازم

تکیه گاه

من پشت کردم به همه دنیا .. تا رو به تو سجاده بندازم

عطر حسین (ع)

۰۹
خرداد

شکوفه بهاری

بدجور دلش شکسته بود .. رو کردم به خدا و گفتم: خدایا بخاطر این دلشکستگی اش یه کربلا نصیبش کن .. 

فرداش .. یکی بهش زنگ زده بود واسه رفتن به کربلا!

مهم نیست که نرفت .. مهم اینه که عطر اسم حسین (ع) برای چند روزی اینجا پیچید ..

و مهم تر این که بهم ثابت شد هنوزم صدامو میشنوه.

اگه خودش با اون دلِ شکسته اش دعا کرده بود که حتما رفته بود.

قربونت برم خدا ..

 

  • تکیه گاه

راز و نیاز

۰۹
خرداد

خیلی وقتا از یه چیزایی گذشتم به دلایلی که فقط خودم میدونستم و دوست نداشتم برای دیگران توضیح بدم. گاهی اجر یه چیزی کم میشه با توضیح دادنش و گاهی هم کسی درکت نمیکنه وقتی توضیح بدی!

همیشه ترجیح دادم دلایلم رو برای خودم نگه دارم. هر چند همیشه متهم شدم به ساده بودن و زرنگ نبودن و .... بگذریم. یکی هست که بدجور منو میفهمه. درک میکنه چی میگم ... تکیه گاه بزرگ و مهربونم .. خدایا تو چقد خوبی و من حواسم پرته ... !

پروانه

پ. ن : خوش به حال کسی که در بوته ی آزمایش عشق، از نمره ی بیست، صد بگیره .. روحش شاد.

  • تکیه گاه

سجده بر خاک

۲۷
ارديبهشت

محکم میکوبد توی سر پسرش!

پسرک گریه کنان میگوید که به پدر خواهد گفت.

و مادر مهرش را از توی دستهای پسرک بیرون میکشد و به نماز می ایستد!!

و این سجده بر خاک است یا بر خدا؟!

  • تکیه گاه

تقلید

۰۱
ارديبهشت

تقلید

به نام نامیِ یار 

و اما .. تقلید!

تقلید از چه کسی و چه چیزی زیاد مهم نیست .. در مورد خودِ تقلید با هم یه گپی بزنیم .. و صد البته با مثال.

در وبلاگ قبلی و در پست های متعددی به این واژه اشاره کرده بودم که البته چون از این واژه و از کاری که این واژه با ما میکنه بسیار رنج میبرم گفتم یک بار دیگه یه صحبتی در موردش داشته باشیم.

من بشخصه تقلید رو به معنای یاد گرقتن نمیدونم .. یادگرفتن قضیه اش یه کم متفاوته .. ما از پدر و مادر و اطرافیانمون بعضی چیزها رو یاد میگیریم. مثلا نوع حرف زدن .. طرز غذا خوردن و ...

که البته اینا رو با تجربه هم میشه به دست آورد .. یعنی لازم نیست حتما یادش گرفت .. کم کم آدمیزاد با توجه به نیازها و البته غریزه، یک چیزهایی رو یاد میگیره.

و اما تقلید .. 

یعنی از روی کار یک نفر یک کاری رو انجام دادن .. خب تا همین جا مشخصه که عملا تفکر در این معنا جایی نداره .. و انسانی که تفکر نداشته باشه قدرت انتخاب نداره .. و کسی که این دو تا رو نداشته باشه قاعدتا انسان نیست. ظاهرا آدم هم نیست!

همه ی بحث من با خیلی از جوونهای دور و برم .. برادر کوچکتر خودم .. خواهرزاده های کوچیکم و دوستانی که گاهی در زندگی به مشکلی برخوردند و بنا به دلایلی بنده رو برای درد و دل و گره گشایی انتخاب کردند، سرِ همین موضوعه : تقلید نکن! خودت باش!

 

مسی ( بازیکن تیم بارسلون ) رو دوسش داری؟؟ خیلی هم خوبه .. سعی کن آدم بزرگ و موفقی باشی .. ولی مسی نباش .. مصطفی باش.

نوشاد عالمیان ( بازیکن تنیس ) رو عاشقشی؟ علی جون .. پسرم .. خواهرزاده جان .. همه تلاشت رو بکن تا .... علی باشی!

چیزهای خوب رو ازشون یاد بگیر اما تقلید، نه.

اینکه قیافمون رو مثل یه شخصیتی در بیاریم درسته؟ مثلا موها رو مثل مسی بزنی؟ مثل مسی راه بری؟ مثل مسی باشی؟ 

نه دیگه درست نیست. بخاطر اینکه اون بنده خدا، مسی هم فقط یه نفره تو این دنیا .. و جالب اینجاست که خودشه .. و جالبتر اینکه هرگز حاضر نمیشه مثل یکی دیگه لباس بپوشه و تریپ بزنه؟ چرا؟ چون خودشه .. خودت باش .. خودِ خودِ خودت.

اونی که میخواستم نشد این مطلب ولی ... :)

  • تکیه گاه

دانش

۲۰
فروردين

به نام نامیِ یار 

بـــَــــله دیگه! همین بود اون تغییر بزرگ! جابجایی!

فعلا طبق تحقیقاتم این سرویس وبلاگدهی در اولویت است! امیدوارم پشیمون نشم و اگه پشیمون شدم وبلاگم در بلاگفا همچنان به قوت خود باقیست.

میخوام از یه چیزی که خیلی وقته ذهنم درگیرشه بگم : 

قبلا همیشه معتقد بودم که آدم بعضی چیزا رو نباید بدونه! البته در این که بعضی چیزها رو آدم حتی نباید تجربه کنه همچنان اصرار دارم. مثلا سیگار .. مواد مخدر .. و حتی قلیان!

یکی از مخالفان بسیار سر سخت قلیونم! اصلا هم خوشم نمیاد از اینکه بعضیا میگن هر چیزی یه بار امتحان کردنش می ارزه! خب وقتی واضح و مبرهنه که این قلیون لعنتی با سلامتی آدم چیکار داره میکنه کجا به امتحان کردنش می ارزه؟؟ اصلنم نمی ارزه!
تجربه کردن رو همچنان معتقدم که آدم باید از مشورت با دیگران و پرس و جو کردن به یه نتایجی برسه که یه چیزی رو قبول کنه یا نه، نه اینکه همه چی رو خودش تجربه کنه.

و اما در مورد "دانستن" هم تا مدتی پیش عقیده ام همین بود که آدم نباید بعضی چیزا رو بدونه. اما الان نظرم کاملا عوض شده.

مثلا معتقد بودم که آدم اصلا لازم نیست در مورد شیطان پرستی چیزی بدونه. آخه مثلا یه چیزایی چرت و پرتی تو این قضیه وجود داره که نگو!

یه علامت های مخصوص و یه رنگ های مخصوص و ...

البته من خودم هنوزم اطلاعات خاصی در این زمینه ندارم ولی شنیدم که مثلا رنگ قرمز یکی از علامت های اوناست. خب معتقد بودم اگه اینا رو ندوم بهتره. من لباس های قرمز زیادی دارم. نمیشه اونا رو نپوشم که. دوسشون دارم .. اصلا من این رنگ رو دوست دارم .. به من چه که علامت کی و کجاس؟؟ وقتی خدا این همه رنگ رو آفریده یعنی من میتونم ازشون استفاده کنم.

اصلا برای چی به این چیزا فکر کنم؟ اصلا برای چی ذهنم رو درگیر این چیزا بکنم؟

اما الان به یه جایی رسیدم که میگم باید آدم از همه چی خبر داشته باشه. باید همیشه آپدیت باشه. حتی اون چیزایی رو هم که بهشون اعتقاد نداره باید خوب بشناسه.

یک دوستی میگفت : بصیرت یعنی شناخت خوب از خوبتر و بد از بدتر .. نه شناخت خوبی و بدی از هم.

برای رسیدن به بصیرت باید هم خوبی ها رو شناخت و هم بدی ها رو تا بشه از میون اونها خوب تر و بدتر رو شناخت.

و وقتی من اطلاعاتی در مورد بدها ندارم پس نمیتونم بدترین رو هم تشخیص بدم.

امروز که بین دوستانم بودم داشتم به این مسئله فکر میکردم که یه روز اجازه بدم به فرزندم که بین دوستانش باشه یا نه؟ بذارم یه روز راحت و بی دردسر بره با دوستاش بگرده یا نه؟ همونطور که مادر من اینکار رو برای من انجام داده و آزادانه میتونم با دوستانم باشم.

بعد با خودم گفتم مسلما نمیتونم جلوی بچه ام رو بگیرم ولی یه چیزی رو میتونم بهش یاد بدم. اونم اینکه " بدونه " !

وقتی فرزند من بدونه که چی خوبه و چی بد، و بدونه که خوبترین و بدترین چیه حتما اگه عقل سلیمی داشته باشه خوبترین ها رو همیشه انتخاب میکنه و نباید هر لحظه تن و بدنم بلرزه از اینکه الان رفته با دوستاش بیرون! مبادا به راه بدی کشیده بشه!

وقتی بین دوستانم هستم قلیون میکشن .. پاسور بازی میکنن و گاهی حرف های ناشایست! البته دوستان من خیلی آدم های خوبی هستن .. خیییلی .. باور کنید آدم های درستی هستن. من هم همیشه توی همین جمع هستم! منتها وقتی میخوان قلیون بکشن من خودم رو با یه چیز دیگه مشغول میکنم .. یا وقتی پاسور بازی میکنن ( هنوز تو این که پاسور درسته یا نه موندم! ولی ترجیح دادم سمتش نرم ) من یه کار دیگه انجام میدم.

یا وقتی هر حرفی میزنن من فقط شنونده هستم ولی هیچوقت ازشون یاد نمیگیرم.

یه سریالی هست من این سریال رو الان دفعه پنجم هست که دارم میبینم! دیالوگ به دیالوگ این فیلم قشنگه. به قدری به آدم چیزای خوب یاد میده که حد نداره. یه سریال آمریکایی هم هست اتفاقا. از اونجایی که ما ماهواره نداریم من این سریال رو توی شبکه خانگی دیدم و به اونایی که سریال "فرار از زندان" رو در ماهواره دیدن پیشنهاد میدم در موردش قضاوت نکنن .. اول دوبله شرکت جوانه پویا رو ببینن بعد!

حالا ما این فیلم رو دادیم به یه آقایی .. پاسدار هم بودن ایشون .. شونصد تا ایراد از تو این فیلم در آوردن؟! چیزایی که من اصلا و ابدا حتی متوجه نشدم! از قبیل آثار شیطان پرستی! این چیزا رو که میبنم با خودم میگم هر چی آدم ندونه بهتره! آخه من 5 بار از این فیلم لذت بردم و هر دفعه چیزای زیادی یاد گرفتم ازش اونوقت ایشون اصلا نمیدونم اصل فیلم رو دیده یا فقط نگاهش به فرعیات و جزییات بوده!

برای همینه که معتقدم آدم باید " بدونه " اما نباید به سرعت قبول کنه. باید " بدونه " ولی نباید تحت تاثیر قرار بگیره.


تعریف دانش از نظر من : یک سری داده ها به مغز انسان وارد میشه .. بعد مغز یک سری داده ی دیگه به این ها اضافه میکنه و داده های خام تبدیل میشن به اطلاعات .. این اطلاعات وقتی توسط مغز پردازش میشن و تصمیم گیری روی اونها انجام میشه تبدیل میشن به دانش.

داده ---> اطلاعات ---> دانش


پس "بدانیم" و آگاه باشیم!

نظر شما؟

  • تکیه گاه