تکیه گاه

من پشت کردم به همه دنیا .. تا رو به تو سجاده بندازم

تکیه گاه

من پشت کردم به همه دنیا .. تا رو به تو سجاده بندازم

شادی ی ی ی

۱۵
مرداد

تصمیمی گرفته ام .. درست یا غلطش را نمیدانم .. فقط میدانم که ..

دلم میخواهد دیگر شادمانه هایم را با تو قسمت نکنم .. همیشه شادی داده ام و غم پس گرفته ام ..

همیشه زده ای درست وسط دنیای ذوق و شوقم ..

نهایت واکنشت هم یک سر تکان دادن یا تایید کردن بوده است ..

دل شادی هایم گرفته است ..

باید دلشان را به دست آورم ..

  • تکیه گاه

دلم برای اینجا تنگ شده :(

کاش فرصت نوشتن داشتم ..

عمری باشه شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان در بارگاه مطهر رضوی نایب الزیاره همه دوستان هستم انشاالله ..

طلب حلالیت ..

  • تکیه گاه

ERROR

۳۱
ارديبهشت

تمام عمر یک برنامه نویس سرِ ارورهای مزخرفِ برنامه های مزخرف تر به هدر می رود فریاد

آن هم دقیقا همانجایی که کلّی خوشحالی و پر درآورده ای از تمام شدن پروژه ات!

  • تکیه گاه

آهااای اجنبی ...

ما همه مان پیامبریم .. همه مان پیام آور مهر و عشق و صلحیم ..

آهای اجنبی ..

با آن ذهن و فکر و قلم کوچک و بی ارزشت بتاز

بتاز که تازیانه ها خواهی خورد از حضرت حق ..

و آن روز نزدیک است ..

  • تکیه گاه

سالها از شنیدن صدایش لذت بردیم ..

چند صباحی برای شنیدن صدایش دعا کردیم ..

و محرم امسال با شنیدن صدایش یک شهر، بغض خواهد کرد .. 

برای شادی روحش .. و سعادتمند شدن حسین با مولایش امام حسین (ع) فاتحه ای بفرستید.

پی نوشت : حسین سعادتمند ، نوحه خوان هیئت عزاداری فهادان یزد

  • تکیه گاه

                           

                           باز امشب غزلی کنج دلم زندانیست؛   آسمان شب بی حوصله ام طوفانیست؛

                           هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد؛    های های دل دیوانه من پنهانیست..

                                                      پی نوشت : نمیدونم از کیه این دلنوشت .. 

  • تکیه گاه

بیدارباش

۲۶
تیر

شبهه

امشب فقط یک دعا دارم :

الهی به حق علی از همین امشب تصمیم بگیریم هر شک و شبهه ای رو راحت رد یا قبول نکنیم ..

همین شک و شبهه هاست که علی (ع) رو ازمون میگیره به سادگی .. 

خدایا بهمون بصیرت عطا کن.

  • تکیه گاه

مو سپید

۳۱
خرداد

عمو

اولین روز بهار بود .. رفتم پیشش .. زل زدم توی چشمهایش .. با پررویی تمام خواسته ام را گفتم .. گفتم که اجازه بدهد مادرش پیش ما بماند .. گفتم که او که اینهمه سال صبر کرده است چند وقت دیگر هم صبر کند .. گفتم که منتظر مادرش نباشد .. گفتم که دلش تنگ نشود .. 

اشک بود که از چشمانم سرازیر میشد .. با لبخندی مهربان مثل همیشه قبول کرد .. 

میدانستم که روی حرفش میماند .. از یک طرف خوشحال بودم که خواسته ام را قبول کرد و از یک طرف دیگر شرمنده اش بودم .. 

حتی فکرش را نمیکردم روزی مادرش را از او بخواهم ..

کسی که میدانستم وقتی به چشمهایش نگاه میکنم هر چه بخواهم نه نمیگوید .. 

حالا حس کسی را داشتم که از خوبیهای یک نفر سوء استفاده کرده است .. 

دلم گرفته بود .. 

برگشتم .. 

سر قولش ماند ..  و مادربزرگ روز به روز حالش بهتر شد .. 

تا همین چند روز پیش .. به دیدن مادربزرگ که رفتم همان دم در آنقدر شوکه شدم که تمام حرفهایم حتی سلامم توی گلویم ماند ..

تمام موهای سرش سفید شده بود .. عین برف .. باورم نمیشد .. رنگ و رویش زردِ زرد .. 

دلم از همیشه بیشتر گرفت .. 

طوری که چند دقیقه ای بیشتر ننشستم و برگشتم خانه .. بهت زده بودم .. همیشه وقتی به خانه مادربزرگ میرفتم دیگر برگشتنم با خدا بود .. آنقدر که با مادربزرگ گرم میگرفتیم .. اما این بار .. 

نگاهی به عکس عمو انداختم .. به چشمان مهربانش نگاه کردم .. از عمق وجودم دلتنگی اش را حس کردم .. 

میدانم که اگر باز هم از او بخواهم مادرش پیشمان بماند حرفی نمیزند ولی .. این روزها دیگر طاقت دیدن دلتنگی های عمویم را ندارم .. 

مادربزرگ من .. او که یک فرشته بود .. این روزها با موهای سپیدش فرشته ای تر شده است .. و میدانم  که او هم این روزها دلش پر میکشد برای پسر شهیدش .. 

برای سلامتی مادربزرگم و برای دلِ تنگِ عموی شهیدم و برای بخشیده شدنِ من دعا کنید .. 

  • تکیه گاه

عشق

۱۷
خرداد

این دنیا را هر چقدر هم که زیر و رو کنی .. باز هم عشق، تنها خداست ..

  • تکیه گاه

درمانگاه

۱۷
خرداد

تکیه گاه من یک درمانگاه بی نظیر است .. و من از این بابت بسیار خوشحالم .. از همه دنیا که دلزده میشوم رو می آورم به این چاردیواری کوچکم .. و عجیب آرامم میکند .. حتی اگر چیزی ننویسم یا نخوانم!

  • تکیه گاه